ملول. غمگین. اندوهگین. عزادار. مصیبت زده. آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی. عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر بود در حلقه ای صدغمزده حلقه را باشد نگین ماتم زده. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتمزده باید که بود نوحه گر من. عطار. و ماتمزده ماتمزدگان تواند دید. (تذکرهالاولیاء). ماتمزده را به نوحه گر حاجت نیست. عطار. حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیۀ سور نمانده ست. حافظ. هاتف اقبال در مقام تسلی ماتمزدگان بود. (حبیب السیر ج 3 ص 323)
ملول. غمگین. اندوهگین. عزادار. مصیبت زده. آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی. عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر بود در حلقه ای صدغمزده حلقه را باشد نگین ماتم زده. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتمزده باید که بود نوحه گر من. عطار. و ماتمزده ماتمزدگان تواند دید. (تذکرهالاولیاء). ماتمزده را به نوحه گر حاجت نیست. عطار. حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیۀ سور نمانده ست. حافظ. هاتف اقبال در مقام تسلی ماتمزدگان بود. (حبیب السیر ج 3 ص 323)
سوکزده پرسه دار (گویش خراسان بزرگ) سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده، غمگین اندوهگین: آهو در زاویه اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود
سوکزده پرسه دار (گویش خراسان بزرگ) سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده، غمگین اندوهگین: آهو در زاویه اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود